کد مطلب:122843 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:250

ذکر حال داعی کبیر امیر حسن بن زید بن محمد بن اسماعیل بن حسن
حسن بن زید را «داعی كبیر» و «داعی اول» گویند و مادرش دختر عبدالله بن عبیدالله الأعرج بن حسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است. در سال دویست و پنجاه هجری در طبرستان خروج كرد و درسال دویست و هفتاد وفات نمود، مدت سلطنتش بیست سال بوده. صاحب«ناسخ التواریخ» نگاشته كه «داعی كبیر» در سال دویست و پنجاه و دوم هجری بر سلیمان بن طاهر تاختن برد و او را از طبرستان اخراج كرد و در آن ممالك استیلا یافت و او در قتل عباد و هدم بلاد ملالتی نداشت. و در ایام سلطنت او بسیاركس از وجوه ناس و اشراف سادات عرضه هلاك و دمار گشت از جمله، دو تن ازسادات حسینی را مقتول ساخت: یكی حسین بن احمد بن محمد اسماعیل بن محمد بن عبدالله الباهر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام بود، دوم عبیدالله بن علی بن الحسین بن حسین بن جعفر بن عبیدالله بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیهم السلام و ایشان از جانب داعی حكومت قزوین و زنجان داشتند هنگامی كه موسی بن بغا به عزم استخلاص زنجان و قزوین ماءمور شد و با لشكری لایق تاختن آورد ایشان را نیروی درنگ نماند لاجرم به طبرستان گریختند داعی به جنایت هزیمت هر دو تن را حاضر ساخت ودر بركه آب غرقه ساخت تا جان بدادند آنگاه جسد ایشان را در سردابی در انداخت واین واقعه در سال دویست و پنجاه و هشتم هجری بود و بالجمله، هنگامی كهیعقوب بن لیث به طبرستان آمد و داعی فرار به دیلم كرد جسد ایشان را از سرداب برآورد و به خاك سپرد. دیگر از مقتولین داعی كبیر، عقیقی است و او پسر خاله داعی بود نامش حسن بن محمد بن جعفر بن عبیدالله بن الحسین الاصغر بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است و او از جانب داعی حكومت شهر ساری داشت. درغیبت داعی جامه سیاه كه شعار عباسیان بود بپوشید و خطبه به نام سلاطین خراسان كرد، چون داعی قوت یافت و معاودت نمود سید عقیقی را دست به گردن بسته حاضر ساخت و گردن بزد و دیگر جماعتی از مردم طبرستان را با خود از دركید و كین دانست و خواست تا همگان را با تیغ بگذراند پس خویش را به تمارض افكندو پس از چند روز آوازه مرگ خود در انداخت پس او را در جنازه جای داده به مسجد حمل دادند تا بر وی نماز گذارند، چون مردم در مسجد انجمن شدند ناگاه آنجماعتی كه با ایشان مواضعه نهاده بود از جای بجستند وابواب مسجد را فرو بستندو تیغ بكشیدند و داعی نیز شاكی السلاح از جنازه بیرون جست و شمشیر بكشید وجماعتی كثیر را دستخوش شمشیر ساخت. بالجمله، داعی با اینكه مردی خونریز و مغمور در ستیز و آویزبود در مراتب فضایل محلی منیع داشت و جنابش محط رجال علما و شعرا بود و به اتقاق علمای نسابه او را فرزندی نبود جز اینكه از كنیزكی دختری آورد مسماه به كریمه او نیز قبل ازآنكه شوی كند وفات یافت.